بهار آمد
بهار آمد و شمشادها کمان شده اند
پرنده هایِ گرسنه به سر زنان شده اند
قرار بر این شده نان و پنیر نماییم کُوفت
چه بی خبر! که پیازها بسی گران شده اند
ز بی پولی و نداری تمامِ بابا ها
به کنجِ خانه نشسته چه بی زبان شده اند
برو به میوه فروشی ببین که صاحب شان
چه با غرور و بسی صاحبِ زبان شده اند
به مرغ فروشی و قصّابیِ محله برو
ببین که صاحبِ آنها مگس پران شده اند
کباب و گوشتخورانِ زمانه از حالا
چو عاشقان همه شیدایِ ماست و نان شده اند
تمامِ روز در آشپزخانه مادران بیکار
ز بی غذا شدنِ خانه بی امان شده اند
ز بس که گشته شلوغ کلّه هایِ فاقدِ مو
همه به فکرِ غمِ او و این و آن شده اند
ز بس که غصه بخوردند آب و باران ها
به رویِ خاک شتابان همه روان شده اند
نگو ز غصه و غم ناصحی برو خوش باش
که دشت و دامنِ صحرا همه جوان شده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.