??شهرت و اقتدار???
سال اول خدمتم در روستای گلبویِ
عُلیا ، به اجبار مرا مدیر مدرسه
گذاشتند ( راهنمایی بود و بچه ها
از چند روستای همجوار می آمدند)
من 21 سال ببشتر نداشتم و بی
تجربه …!
پنج کیلو متر پایین تر ، روستای
گلبو پایین (سفلی) بود که آبادتر
بود و یک بهداری داشت و یک
دکتر هندی و…..
من به گلبو پایین نرفته بودم و
دکتر و بهداری آنجا را ندیده بودم
ولی هر هفته دو سه معرفی دانش
آموز ، جهت درمان ، با امضای من
به آن درمانگاه می رفت و همه
پرسنل بهداری مرا می شناختند!
قیمت ویزیت آزاد پنچ تومان (50
ریال) بود…..!
خلاصه کنم…..
یک شب یکی از دانش آموزان با
پدرش که میانسال بود به خانه
ما که ساکن روستا بودیم آمدند!.
خانم چایی آورد و خوردند و
پیرمرد گفت :
پسرم کمی کسالت دارد و آمدیم
برای معرفی نامه…..!
گفتم فردا به آقاپسرتون تقدیم
می کنم چون نامه تایپ شده باید
باشه که در مدرسه داریم…..!
گفت : فردا صبح زود می خواهیم
برویم که دیر نشه !
چون باید برای دکتر به مشهد
برویم !
خندیدم و گفتم:
ولی نامه مرا دکترهای مشهد قبول
نمی کنند! و من فقط گلبو پایین….
حرفِ مرا قطع کرد و گفت :
بی جا می کنند نامه یک رئیس
مدرسه راقبول نکنند !
به پسرش گفت :
برو از خانه یک ورق کاغذ بیار!
آقای مدیر بخاطر ورقه هاش میگه!
دیدم هیچ راهی برای قانع کردن
ندارم ، یک ورقه آوردم و با نوشتن
نام دکتر ، خواهش کردم که
اقدامات لازم را با تخفیف….
انجام دهد !
بعد از تشکر رفتند و من و خانمم
تعجب کرده و خندیدیم…!
دو روز بعد که پسرش آمد به دفتر
خوانده شد تا شرحِ واقعه را ،
تشریح نماید !
پسرِ شوخی بود و بامزه و رِند …!
بصورتِ نمایشی حرف های منشی
و پدرش و دکتر را اجرا کرد و
من و همکارا از خنده دل درد
شدیم….!
منشی که پول طلب می کند جواب
می دهد که قبلا حساب شده و
دکتر خبرداره…..!
وارد مطب که شده با غرور نامه
مرا تقدیم دکتر می نماید !
دکتر از معرفی نامه می پرسد که
جواب می شنود !
این نامه را مدیر مدرسه روستامون
آقای ناصحی فرستاده ….!
دکتر ناراحت شده و نامه مرا پاره
می کند !
که پدرش عصبانی شده و داد
می زند که !
چرا نامه یک مدیر مدرسه را پاره
می کنی و سرو صدا و….
و تهدیدش می کند از او شکایت
خواهد کرد…..!
سال بعد به یک روستای دیگر
رفتم و پرسنل بهداری آنجا دیگر
مرا نمی شناختند….!